شب گذشته دوستی زنگ زد و کلی گله و شکایت که چقدر بیمعرفتی و خبر نمیگیری و ... گفتم دستبردار مؤمن! ما رو فیلم کردی یا خودترو؟...
الآن که نگاه میکنم میبینم توقع داشتن/نداشتن و ابراز کردن/نکردن مقولههای متفاوتی هستن. نمیدونم چرا ولی ناخودآگاه سعی میکنم از بقیه انتظار نداشته باشم. البته انتظار هم ندارم که تو حریم خصوصیم وارد بشن یا اینکه بخوان از روی غرضورزی حرکتی انجام بدن. ولی در کل حتی اگر چنین کاری هم بکنن ابراز نمیکنم یعنی به زبون نمیآرم که چرا و چرا و چرا...
اما نکته همینجاست که دوستان ما علاوه بر توقع بیجا دائم به زبون هم میآرن... ما هم دیوارمون کوتاه .. بعضی مواقع بجای جواب دادن به اینگونه سوالها فقط میخندم چون واقعاً خندم میگیره و با اشتیاق میگم خوب دیگه چی بازم بگو ... چنان اشتیاقی برای گوش دادن به سوالها و غرغرها نشون میدم که بنده خدا در همون لحظه سکوت میکنه و میپرسه خوب چه خبر چیکار میکنی؟ منم میگم نه بابا! داشتی یه چیزایی میگفتی... بعد هم حسابی میخندم...
یکی زنگ میزنه و حسابی احوالپرسی و خوش و بش و ... نزدیک به 10 دقیقه از هر دری سخنی میآره و نهایتاً میپرسه فلان اطلاعات رو میتونی برام پیدا کنی؟ ته دلم میخندم و میگم چشم! اولین فرصت ردیفش میکنم. چیکار کنم دیگه شاید زیادی انتظار دارم... من وقتی زنگ میزنم به کسی که مدتی هم باهاش در ارتباط نبودم سریع عذرخواهی میکنم و میگم ببخشید که وقتی کار دارم زنگ میزنم ولی فلان اطلاعات رو داری یا نه؟ اون هم بعضاً حال نمیکنه و میگه بذار ببینم... حالا... منم میگم ممنونم اگه تونستید که چه بهتر اگر هم نشد لازم نیست خودت رو تو دردسر بندازی...
به قول دکتر شریعتی؛ این دژ تنهایی پشت سر آدم واقعاً پشتیبان خوبیه...
چیکار کنیم دیگه عوض اینکه بریم ذهنمون رو خالی از این چرندیات بکنیم و بچسبیم به یه چیز ارزشمند و فکر کنیم و تحصیل کنیم و یه کار جدید کنیم فقط کلههامون رو میکنیم تو کون همدیگه و مشغولیم...
اخیراً هم داستا انفجار یه چیزی زیر زمین و براه انداختن زلزله و جنگ امریکا با ما و همت و تلاش مضاعف هم بهونهای شده کسی سراغ این موضوع یارانهها و افزایش قیمتها نره...
از یک ماه پیش رسماً قیمت شیر و بستنی و لبنیات کشید بالا،
تاکسیها هم که قیمتها رو رسماً بردن بالا و با برچسب مخصوص تاکسیرانی روی شیشه هم زدن که کسی نگه خودشون زیاد کردن...
از هفته پیش برخی از بانکها هم یواشکی نرخ سود بانکی رو از 12 درصد رسوندن به 14 درصد...
بالا رفتن قیمت اونقدرها هم حساس نیست اگر بدونیم برنامه منسجمی پشت این قضیه هست... بدبختی اینجاست که اصلاً تو هیچی برنامه مُدوّنی نداریم. همش دنبال اینیم که بگیم ما از بیرون یه دشمن فرضی داریم، همه میخوان ترتیب ما رو بدن... فرت و فرت میرن سخنرانی و مصاحبههای اونطوری که بیشتر از اینکه بازخورد بیرونی داشته باشته بازخورد درونی داره یعنی ظاهراً واسه غربیها و بلاد کفر دارن صحبت میکنن اما در حقیقت روی این حضرت آقا به مردم خودمونه... بیا رسماً حوکمت کمونیستی-میلیشیایی تشکیل بده خیال ما و خودت رو راحت کن...
خدایا! فکر میکنم من اشتباهیام! تو چی فکر میکنی؟
مدتی روی کارهای شرکت متمرکز شدم ببینم تهش به کجا میرسه. البته خیلی هم بینتیجه نبود. میشه از امکانات شرکت استفاده کرد و بعد از 5 سال یه متخصص حسابی شد. اما نکته همینجاست. وقتی هنوز 18 سال هم نداشتم بدون توجه به اینکه چی میشه و کجا هستم و قراره چیکار کنم تا صبح بیدار میموندم و با علاقه به حل تمرینات ریاضی و فیزیک میرسیدم. دنیای بزرگ و قشنگی داشتم. خستگی ناپذیر و روزبهروز عمیقتر. هر روز یه چیز جدید و متفاوتی رو کشف میکردم. ولی ولشون نمیکردم. نکته همینجاست. رها نمیکردم. رها نمیکردم چون شوقی از درونم بدون توجه به هزینه، زمان و انرژی منو به اون سمت میکشوند. امروز که به خودم نگاه کردم متوجه شدم مثل گذشته فعال نیستم. کمتر ابراز محبت میکنم. به دستهای دوستی جواب نمیدم. دیدم که دیگه از شور و شوق اون دوران خبری نیست. آدم کاملی نیستم. پر از ایرادهای ریز و درشتم. واسه همین هم حوصله آدمهای خطادار و خطاکار رو ندارم. پس چاره رو تو این دیدم که کمتر به کسی نزدیک بشم تا شاید کمتر نسبت به اشتباهات و خطاهاش پی ببرم. آره به همین راحتی ... دوست همه و دوست هیچکس. وقتی نزدیک و عمیق میشی متعاقباً متوجه تصورات غلطت میشی و حالت از همه بهم میخوره. آره از همه. چون قبل از اینکه فرصت کنی بخوای سعی کنی منطقی باشی، ذهنت واست تصمیم گرفته و این حس تهوع رو به همه تعمیم میده. دیگه حتی خوشبین هم نیستی.
صدای اذان تو محیط اداره و خیابون شنیده میشه. به خودم رجوع میکنم. خیلی وقته که چیزی رو حس نمیکنم. خدایی که شنیده میشه انگار فقط یه بهونهست. یه بهونه برای اسارت اندیشه. اندیشههایی که نهتنها امکانات بلکه حتی فرصت رشد هم نداشتند. دیگه اندیشه هم برام مهم نیست چون من خیلی وقته که مردم. لطفاً آرامش جسد من رو بهم نزنید.
ای بابا!... برآورد کردم دیدم حدود 10 درصد از وقت روزانهم سر کار به شنیدن چرت و پرتهای بقیه میگذره. یکی میاد زیرآب اونیکی رو میزنه و اونیکی میاد زیرآب اینیکی رو... بعد یکی سرسنگین میشه که چرا به اون یکی راه میدی بیاد پیشت حرف بزنه ... اونیکی هم میاد میگه جون هرکی دوست داری زیرآب ما رو نزنی...
ای بابا!... میخوام رو دیوار پشت سر خودم بزنم "غیبت کردن و شنیدن ممنوع! حتی شما!". بعد از یه مدت هم میخوام بنویسم "کم حرفی یکی از پسندیدهترین خصوصیات فردی میباشد".