-
Dating Fo Dummies- مخ زنی به زبان آدمیزاد
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 13:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA یه کتاب دستم رسید بنام Dating For Dummies . یعنی " قرار ملاقات عاشقانه به زبان آدمیزاد " ، یا همون " شیوههای مخزنی برای احمقها " . یه دکتری تو امریکا اینو نوشته. البته چندین کتاب و برنامه تلویزونی ... هم راه انداخته که حسابی معروفش کرده. شروع کردم به...
-
طلا، ارز، خودپرداز
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 07:46
پیرزنه اومده بانک میپرسه: بنظر شما الان طلا بخرم بهتره یا دلار؟ گفتم: مادر جان دلار که نمیتونی بخری، تخمش رو ملخ خورد... طلا هم نخر... بذار سپرده بلند مدت و هر ماه سود بگیر میگه: نه، اینجوری بهرهش کمه میگم (زیر لب): بهره میخوای چیکار! چند وقت دیگه میمیری دیوانه! برو این دم آخری یک کم بگرد، تفریح کن ... گور پدر مال...
-
مدیریت دانش
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 17:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بچههای زیادی از شرکت میرن. بعضاً مهاجرت میکنن یا میرن شرکت دیگهای که پول بهتری میده. شرکت هم دید که اینهمه واسه نیروهاش هزینه میکنه ولی درنهایت دستش خالیه. واقعاً جای بعضی از افراد رو نمیشه براحتی پر کرد. واسه همین بهفکر افتادن که این مقوله...
-
باز هم ...
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 14:20
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خدایا چه اشتباهی کردم این مدت از عمرم رو به درس خوندن سپری کردم. چه حماقتی! باید سرت رو بندازی پایین و بری و بری و بری و ... روزبهروز در برابر قالبهای تحمیلی ضعیفتر و ضعیفتر میشم. این تعویض کارم هم کار عاقلانهای بنظر نمیاد. کلی اعتبار رو رها کردم که چی رو بدست...
-
دشمن و دوست فرضی
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 10:08
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 شب گذشته دوستی زنگ زد و کلی گله و شکایت که چقدر بیمعرفتی و خبر نمیگیری و ... گفتم دستبردار مؤمن! ما رو فیلم کردی یا خودترو؟... الآن که نگاه میکنم میبینم توقع داشتن/نداشتن و ابراز کردن/نکردن مقولههای متفاوتی هستن. نمیدونم چرا ولی ناخودآگاه...
-
تعمیم
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 13:30
مدتی روی کارهای شرکت متمرکز شدم ببینم تهش به کجا میرسه. البته خیلی هم بینتیجه نبود. میشه از امکانات شرکت استفاده کرد و بعد از 5 سال یه متخصص حسابی شد. اما نکته همینجاست. وقتی هنوز 18 سال هم نداشتم بدون توجه به اینکه چی میشه و کجا هستم و قراره چیکار کنم تا صبح بیدار میموندم و با علاقه به حل تمرینات ریاضی و فیزیک...
-
زندگیم
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 14:36
مدام به بنبست میرسم. نمیدونم چطوری بگم دیگه کسی رو نمیشه باور کرد. دیگه نمیشه مطمئن بود اگر کسی حرفی میزنه، حدیثی میگه یا حرکتی میکنه مال خودش باشه. پس مال کیه؟ اینکه اون حرکت یا حرف مال کیه فعلاً اهمیت نداره. مهم اینه که مال خودش نیست. بدبختی اینه که حتی نمیدونن که مال خودشون نیست. یکی دیگه یا برآیند کسای دیگه این...
-
کار
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 09:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ای بابا!... برآورد کردم دیدم حدود 10 درصد از وقت روزانهم سر کار به شنیدن چرت و پرتهای بقیه میگذره. یکی میاد زیرآب اونیکی رو میزنه و اونیکی میاد زیرآب اینیکی رو... بعد یکی سرسنگین میشه که چرا به اون یکی راه میدی بیاد پیشت حرف بزنه ... اونیکی هم...
-
خوشا بحال ...
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 15:11
خوشا بحال آنانکه؛ وجدانی آسوده دارند... همیشه زندگی، توجیه شرعی و عرفی دارند... براحتی سر بر بالین میگذارند... لقمهای را از گلویی میبرند... گلویی را از حیات میبرند... زندگیشان در ممات دیگری است... فراغتشان، کنکاش در اندیشه دیگری است... براحتی خدا را گواه بر اعمال روز و شبشان میگیرند... دائم به مصلحت دروغ...
-
نیمه شب
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 11:21
نیمههای شب بود که چیز عجیبی تو خواب حس کردم و چشمام رو باز کردم. دیوار و پنجره اتاق رو میدیدم اما وقتی چشمام رو میبستم متوجه پرتوهای نوری میشدم که به چشمم میخورد. تعجب کردم دوباره چشمم رو باز کردم اما همه جا تاریک بود. تو همین گیر و دار بودم که احساس کردم اونچه که نباید، الآن تو خونه داره ول میگرده. نمیدونم...
-
روز اول رمضون
شنبه 31 مردادماه سال 1388 14:57
مامان هرازگاهی میپرسه: شترها رفتن یا هنوز موندن؟! میگم: موقتاً رفتن... دکتر شریعتی میگه ترجیح میدم با کفشام تو خیابون راه برم و به خدا فکر کنم تا اینکه تو مسجد بشینم و به کفشام فکر کنم. روز اول رمضون به نیمه رسید و حدود 5 ساعت به اذان بیشتر نمونده. تو این روزا شاید براحتی بشه حرف ناشایست نزد، نگاه بد نکرد و ... و در...
-
real time monitoring
شنبه 17 مردادماه سال 1388 11:05
یهبار یکی گفت: هرچیزی از نازکی پاره میشه، اما ظلم از کلفتی. داشتم فکر میکردم چطوری میشه از روند اصلاح ساختار یا تجدید ساختار (deregulation) که تو بازار برق اولین بار جدی پیگیری شد، در بقیه مسایل بطور بهینه بهرهبرداری کرد. این مهم در اولین مرحله نیازمند تحلیل real-time دادههای تراز هر حجمکنترل از یک سیستم طی سه...
-
امید
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 08:55
از کنار پیرزنی رد میشدم. با کمک عصایش به آرامی گام برمیداشت. دورتر پسری با مادر خود کلنجار میرفت. گویا از فرط خستگی میخواست کمی استراحت کند. اما زن همچنان به او توجهی نکرده و راه خود را گرفت و رفت. پسرک برگشت به سمت ما و با نگاهی به پیرزن اشاره کرد که سریعتر بیا.
-
من کی هستم؟
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 21:51
داشتم فکر میکردم که من کی هستم؟ اگر بخوام به کسی دقیقاً بگم که من واقعاً چه خصوصیاتی (اعم از فیزیکی و اخلاقی) دارم، به چه نکاتی میشه اشاره کرد؟ در مورد ظاهرم همیشه سعی میکنم هیچ اغراقی نداشته باشم. سعی میکنم هرچه درحالحاضر واقعاً هستم، همونطور نشون بدم. سعی نمیکنم خودمو بهتر، مرتبتر و خوشپوشتر از اون چیزی که...
-
مردم ما
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 11:43
شاید دیدن رشد و نمو دیگری که سهمی هرچند اندک در آن داشتهای بسیار زیباتر از سعی در کمال خویشتن باشد. برای گلی که کنار میزم بود گشتیم یه چیزی پیدا کنیم بتونیم راست نگهش داریم. حسابی قد کشیدهبود ولی خم شدهبود. یکی از همکارا لوله پلاستیکی نازکی پیدا کرد که راست این کار بود. بدون اینکه به ساقه و ریشه آسیبی برسه روی پایه...
-
باید رفت
شنبه 27 تیرماه سال 1388 14:20
از اونجاییکه میدونستم خیابونا شلوغ میشه و هیچ تاکسی هم پیدا نمیشه، دیروز سر ظهر پیاده راه افتادیم بچه مردم رو برسونم دانشگاه امیرکبیر. موقع برگشت هم از خیابون قدس سر درآوردیم. اواخر نماز بود که کم کم شروع شد. اونطرف داد میزدن " ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند " اینطرف جواب میدادن " ما اهل کوفه نیستیم...
-
How Dare U! man
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 16:54
God hates me and I hate Gholamhossein Elham (motherfucker!). Recently he has claimed there has been no rigorous counteract against common people; everyone, who thinks!, has been beaten unfairly can sue to the court. What a funny guy!… and I am sure they will pursue the cases… It’s obvious you are supposed to be headed...
-
چه بر سرمان میآید
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 10:23
هر روز که برمیگردم خونه، سر هر تقاطع یه لشگر آدم بیکار باتونبدست رو میبینم که تو تخم چشم مردم زل میزنن شاید فرجی شد و یه بختبرگشتهای تکون زیادی خورد و برادران هم عقدهای رو فروخوابوندن. شبها هم مطابق هر شب، نزدیک ساعت 10 فریاد اللهاکبر مردم از رو پشتبومها بلند میشه تا شاید کسی بشنوه درد تجاوز مشروع به شعور،...
-
طوطی
شنبه 16 خردادماه سال 1388 10:32
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم طوطی مرده. دلم بهحالش سوخت... خیلی... هفته پیش گربه و کلاغ باهم متحد شدن و بهش حمله کردن. بعد از خونه مادربزرگه که مخمل و کلاغه باهم دستبهیکی کرده بودن تا جوجهه رو کلاغه بخوره (که درنهایت مخمل رضایت نداد) در تاریخ برای بار دوم این اتحاد صورت گرفت. قفس رو تراس بود و بالاخره بالش رو...
-
نصیحت
شنبه 2 خردادماه سال 1388 17:13
دلم می خواد یه نصیحت ازت بشنوم برای جوانی که تمام دلخوشیهاشو از دست داده ! این سوالی بود که از ما پرسیدهشد... یه لحظه خواستم با همچین تصوری همزادپنداری بکنم ببینم چه موقع ممکنه من خودم این سوال رو بپرسم؟ از بس آدم بدی شدم پیش خودم فکر کردم در دو حالت ممکنه یه همچین سوالی بپرسم: 1- یا بخوام کسی رو سر کار بزارم و...
-
چند روز فشرده
شنبه 2 خردادماه سال 1388 13:15
- حمید! بیا گوشی رو بگیر بهش آدرس بده، این گیج گم شده... گوشی رو گرفتم گفتم از چه مسیری بیان جلوی در خونه، خودمم بدون اینکه لباس بپوشم سریع رفتم پایین تا از جلو در رد نشن. وقتی از اونطرف خیابون دیدنم، دست تکون دادم در رو باز گذاشتم سریع برگشتم بالا. یکی پای تلویزیون بود، یکی تو آشپزخونه ولی از بقیه خبری نبود. در اتاق...
-
استعاره
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 16:15
(این داستان واقعی نیست-تمثیلی است از رخدادها) همینطور که داشت عقب عقب میرفت به یه دختر جوون برخورد کرد. برگشت نگاش کرد، اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد موهای قرمز دخترک بود، سریع عذرخواهی کرد و به راهش ادامه داد. دخترک هم دلگیر نشد و نگاهی از سر محبت انداخت و رفت. مردمی که کنار ایستادهبودن تو ذهنشون تصورات کوتاهی شکل...
-
هدف از خلقت
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 20:03
از در خونه اومد بیرون،... گفت : آقا شرمنده کاری که نداشتی؟ گفتم: نه... کار انجام نشدهای ندارم... تازه مامان اینا هم اومدن خونه، همهچیز روبهراهه، فعلاً مشکل شام و هزار و یک چیز دیگه رو ندارم. Feel free ... گفت: حوصلم سر رفتهبود با خودم گفتم باهم یه قدمی بزنیم. گفتم: کار خوبی کردی، این هوای بهاری هم خیلی توپه......
-
استخر
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 14:46
این داستانهای اتوبوسی هم انگار تمومی نداره. هنوز یه ایستگاه نگذشته بود که چهرهای آشنا وارد اتوبوس شد. هر دو بهم نگاه کردیم و خندمون گرفت. سریع بهش گفتم: یه لحظه صبر کن! من هنوز یادم نیومده کی و کجا؟ موفق نشدم و گفت که تبریز اتاقامون روبروی هم بود. گفتم چیجوری یادت مونده؟ گفت یادته نصفه شب رفته بودی استخر مجاور...
-
پیتزای خانه کوچک
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 23:29
غرق فیلم reader بودم که زنگ خونه صدا کرد. خانوم همسایه یه ظرف غذا و چند برش کیک آوردهبود و بعد هم سریع رفت مسجد که به نماز برسه. برگشتم مجدداً ادامه فیلم رو از سر گرفتم تا به انتها رسید. اونقدر جالب توجه بود که نخواستم با دوبار دیدن خرابش کنم. کل folder رو drag کردم تو Recycle Bin . اما هنوز زود بود که Shift Delete...
-
درس و کلاس
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 00:19
ناشکری نکنم. نمیدونم اما هنوز هم بعضاً خواب میبینم که سر کلاس نشستم و با علاقه درس میخونم. عجیبه! چرا؟ اون موقعی که دانشگاه میرفتم دلم میخواست همه چیز زودتر به ته برسه خلاص شم. حالا که اومدم بیرون میبینم که نه... انگار خبری جز بیخبری نیست... یه مقدار خم شدم تا انتهای خیابون رو ببینم. تا دوردستها از اتوبوس خبری...
-
اخراجیها (2)
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 00:15
اذان صبح رو گفتن. بعد نماز گرفتم خوابیدم. هرازگاهی تلفن زنگ میزد و جواب میدادم ولی نمیدونم با کی صحبت میکردم و چی میگفتم. آخرش یادمه که گفتن بلیط اخراجیها رو گرفتن و ساعت 7:15 میان دنبالم. بلند شدم صبحانه بخورم. الحمدالله پنیر رو یهضرب تموم کردم. نگاه کردم دیدم دیگه پنیری تو یخچال نیست، میوهای هم تو جامیوهای...
-
کولر
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 01:06
داشتم پای تلفن با مامان صحبت میکردم که صدایی اومد. دویدم سمت سماور... فکر کردم سر رفته... ولی خبری نبود. نشستم یه گوشه که دیدم یکی داره در میزنه. پیرزنه طبقه پایین اومده بود بالا. گفت حمید آقا این کولر ما صدا میده، نمیدونم چه شه... یه نگاهی میکنید؟ گفتم چشم بریم پشت بوم ببینیم. پمپ آب کولر صدا میکرد. پرسیدم: مادر جان...
-
سلام درویش
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 23:17
روزهایی نه سخن خوانا بود و نه قلم شنوا، امروز انگار سخن شنوا و قلم خواناست... ناگهان صدایی اومد که از خواب بیدار شدم. همهجا نسبتاً تاریک و بیصدا بود که احساس کردم یه سایه از پشت پنجره رد شد. لعنت بر شیطون... اصلاً حوصله دزد یا هر دیوونه دیگهای رو نداشتم. دستم رو بردم طرف کشوهای چوبی. کارد ضامن دار رو همیشه رو...
-
GRE
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 16:00
شب امتحان GRE کاملاً نا امید بودم. کل ماه رمضون رو نتونسته بودم حتی یک کلمه بخونم. از صبح که استادا ازم کار میکشند و غروب هم بعد افطار دیگه مخی برام نمی موند که بخوام لای کتابی رو باز کنم. بهرحال شب به هم اتاقیام گفتم من فردا نمیام. یکی گفت غلط کردی و یکی دیگه گفت با چوب میفتیم به جونت و ... خلاصه اینکه سر صبح بلندمون...