بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

فرزندم و مادرش

زیاد صحبت کردم. کمی بیش از زیاد ... دبی محدود تحت بار. گفته شد ناتوانی و یا نیازمندی را نیز می‌توان به‌عنوان دلایل duration زندگی زنان سنتّی برشمرد. البته نیازمندی (بخصوص مادّی) را می‌توان علت موجّهی دانست ولی ناتوانی را آنهم با دلایلی مثل از دست دادن حضانت و یا عدم تحمل حرف و حدیث مردم و جامعه اطراف را با "تک ماده" شاید بتوان پذیرفت. البته نکته بهتری هم پیشنهاد شد که مترادف evil is in the detail بود. بهتره با چند تا متغییر ساده سر و کله زد تا جزئیات، متغییرها و روابط پیچیده. البته میشه یه گوشه نشست و نگاه کرد و وارد نشد و با خنده خارج شد ولی نمیشه وارد شد و تظاهر به ندیدن کرد و خود رو به بی‌تفاوتی زد.

امروز درباره ازدواج، چرایی اون و اداره کردن اون صحبت شد... امّا فیدبک خوبی نصیبم نشد. نقد شد ولی سازنده نبود، سوال شد ولی پاسخ‌ها قانع کننده نبود،... باخودم فکر میکنم اگر من در زندگی محدودیت‌های زیادی داشتم و حتی نمی‌توانستم ادامه تحصیل بدم و یا نقص عضوی پیدا می‌کردم، هنوز هم می تونستم براحتی با این حالت اندیشه افکارم رو به این ترتیب مکتوب کنم؟ شاید نه... اصلاً برام مهم نبود که اندیشه چیه؟ هنر میکردم، فقط تلاش می‌کردم. و اونوقت آیا پدرم رو بخاطر این مطلب بازخواست می‌کردم که چرا منو به دنیا آوردی؟ احساس می‌کنم زندگی فقط یه فرصته بهت دادن تا ببینی که چه میزان از محدودیت‌ها رو می‌تونی کنار بزنی؟ چه مقدار از قالب‌ها رو می‌تونی تغییر بدی. چقدر می‌تونی گسترده شی؟ عرفا میگن با دنیا باش امّا از دنیا نباش. یعنی از مواهب دنیا لذت ببر ولی خودتو وابسته نکن که اگر همه رو ازت بگیرن کاسه چه‌کنم دست بگیری؟ اگر همین الآن بیان بهم بگن فرصتت تمومه، شاید یکی از چیزایی که ممکنه بگم دلم می‌خواسته تجربه کنم، فرصت پدر بودنه. امروز گفتم توانایی پدر شدن دارم. شاید دوست داشتم چند تا بچه داشته باشم. احساس می‌کنم فرق داره با اینکه بچه‌ای رو adopt کنم. من دنبال کار خیر و آخرت و اینجورچیزا نیستم. به من فرصت داده شد، من هم وسیله میشم برای فرصت. می‌خوام خودمو امتحان کنم و از مرحله حرف به عمل برسم. می‌خوام مسوولیتش رو قبول کنم و در قبال همه کوتاهی‌های فرزندم جوابگو باشم. دوست ندارم به کسی محبت کنم بخاطر اینکه خدا ازم راضی باشه یا آخرتم رو آباد کنم. اگر هیچکدوم از اینا نباشه، زندگی خیلی راحته با متغییرهای کمتر و روتین‌تر. درک واقعی پدیده با مطالعه صرف حاصل نمیشه باید رفت و دید و شنید و لمس کرد. یادمه سر یکی از کلاسها استاد گفت بعضی از بچه‌ها ساده و مودب میان دانشگاه و همونطوری که بودن فقط با یه مقدار معلومات بیشتر از دانشگاه میرن بیرون ... خاک بر سر چنین دانشجویانی. البته خیلی بیشتر از اینا حرف زد ولی واقعاً لذت بردم. دوست دارم اگر روزی بردنم اون دنیا با قدرت فریاد بزنم من بودم، من گفتم، من زدم، من دیدم، من شنیدم، ... و اینا از نسل منند. اشتباهات اونا به عنوان فرزند ناشی از قصور منه به‌عنوان پدر و من مسوولیتش رو قبول میکنم چه حتی حق بچه‌دار شدن رو از من بگیرن. نمی‌خوام با اطمینان خاطر از محبتی که بر دیگری کردم پاداش بگیرم، نمی‌خوام محبت کنم، می‌خوام وظیفم رو انجام بدم، می‌خوام حداقل گامی در جهت فهمیدن پدر و مادرم بردارم. فرزندم بعد از دنیایی عشق، محبت و رنج، بزرگ شه و توی روی من بایسته و ببینم چقدر بردباری دارم، فرزندم رو بفرستم غربت برای تحصیل یا زندگی و چشم‌انتظارش باشم، فرزندم رو بسمت علایقش هدایت و تامینش کنم. هر‌آنچه با من شد وظیفه خود میدونم به دیگری تقدیم کنم وگرنه همه محبت‌های دنیا چون باری رو دوشم سنگینی میکنه مثل چاهی که فقط ورودی داشته. حتی اگر فرزندم مثل پسر نوح شد، معتاد شد، انگل شد، مجرم شد و ... باز هم می‌‌خوام خودم رو محک بزنم و از نهایت توانم استفاده کنم. می‌خوام آب پاکی رو روی دستهای آیندم بریزم. چون مطمئنّم بعداً نمی‌خوام به خودم بگم تو می‌تونستی خودتو محک بزنی ولی این کار رو نکردی! چرا؟ مگر اینکه عاجز از داشتن چنین نعمتی بوده که آنگاه دیگری را بسان فرزند خویش بزرگ کرده و هیچگاه او را کمتر از فرزند خویش ندانسته و مسوولیت همه ابعاد زندگیش را بهمان صورت پذیرا هستم. و امّا مادر این فرزند ...

مادر این فرزند شیر زن است، صبور و رازدار و پویا و آگاه. عظمت در نگاهش، منطق در کلامش، عواطف در دستش و حیاء در رفتارش. مادر این فرزند دست‌گیر است نه دست و پاگیر، مادر این فرزند اندیشه محور است نه اندیشه پذیر، مادر این فرزند حقیقت است نه مسخ روزگار، مادر این فرزند لبخند به لب دارد نه از سر تکرار، مادر این فرزند انعکاس است نه از آیینه، مادر این فرزند ...

اوه ... خدای من، ... مادر این فرزند وجود ندارد، او خیالی است از اندیشه بازیگوش من، تصویری است از ایده‌آلهای من، صنمی است در پرستشگاه من، نوری است در سپیده من، صبایی است در صبحگاه من و درنهایت جریانی است مابین دو لحظه گسسته که نمی‌دانی هنوز در ناسوتی یا لاهوت....

نظرات 1 + ارسال نظر
گروه اکسیر دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:26 ق.ظ http://www.ex1r.com

با سلام.

وبلاگ جالب و پرمحتواییی دارید . تبریک میگم . خوشحال میشیم از وبسایت ما هم دیدن کنید.

ما در وبسایت خود با برنامه های نظیر اسپمر رایگان رومها ، اموزش تخصصی هک ایدی و سایت ، سورسهای کمیاب و درخواستی شما ، مقالات جالب و ... منتظر شما هستیم.

موفق باشید.

ok

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد