از در خونه اومد بیرون،...
گفت:آقا شرمنده کاری که نداشتی؟
گفتم: نه... کار انجام نشدهای ندارم... تازه مامان اینا هم اومدن خونه، همهچیز روبهراهه، فعلاً مشکل شام و هزار و یک چیز دیگه رو ندارم. Feel free...
گفت: حوصلم سر رفتهبود با خودم گفتم باهم یه قدمی بزنیم.
گفتم: کار خوبی کردی، این هوای بهاری هم خیلی توپه...
"نمیدونم از کجا شروع کنم... مهندس! بعضی حرفا رو نمیشه زد. نمیتونم بگم........"
این کلمات از زبون کسی بیرون میومد که تو بهار جوونیش حسابی پیر شدهبود. و عجیبتر اونکه هنوزهم روحیه خوبی داشت.
گفتم: هرطور راحتی! تنها پیشنهادی که میتونم بهت بکنم اینه که سعی کنی همه مسائل رو بنویسی... وقتی روی کاغذ میاری، میبینی که بهتر میتونی حلش کنی یا باهاش کنار بیایی.
گفت: دیگه خسته شدم. از این زندگی خسته شدم. صبح زود تو تاریکی هوا از خونه میزنم بیرون، شب هم تو تاریکی مطلق میرسم خونه. نه یه محبتی، نه احترامی، نه تشکری، نه حتی یک لبخندی... حتی بچهها رو علیه من تحریک میکنه که تو روم وایسن. نمیدونم چرا اینطوری میکنه. هرقدر بهش میگم بابا بیا زندگیمونو بکنیم به خرجش نمیره. وقتی حرفمون میشه حرفهای خیلی زشتی به زبون میاره خیلی رکیک، اصلاً نمیتونی تصورکنی!
گفتم: بیخیال بابا! آخه چرا؟
گفت: نمیدونم، هر روز ازم یه چیز جدید میخواد، هر روز بهم گیر میده که چرا میری خونه پدرت ازش مراقبت میکنی؟ مگه برادرات نیستن؟ میگم بابا اونا شهرستانن من بهش نزدیکترم... تازه هفتهای یه بار میرم پیش پیرمرد. تو خونه پدرش که هیچی نداشت ولی الآن یه تیکه از لباسای مهمونیش حداقل 500 هزار تومنه. بدون اینکه با من مشورت کنه هرچی طلا و اینجور چیزا براش خریدهبودم برداشته برده فروخته داده به برادرش که برادره خونه بخره. حالا دوباره پاشو رو خر من گذاشته که اینو بگیر و اونو بگیر. میگم تو چرا فروختی و پولشم به فنا دادی که حالا میای میگی فلان چیز رو بخریم؟ یه حرفایی در جواب میگه ...
گفتم: الآن تو سطح شهر پر شده از این دفترای مشاور خانواده... چرا یه سری نمیزنید.
گفت: بهش گفتم... نمیاد، میگه تو خودت دیوونهای خودت برو. میگم باشه من دیوونم ولی بیا باهم بریم. هر کاریش کردم نمیاد. اصلاً رفتارای عجیب و غریب پیدا کرده، خواستههای عجیب، طعنههای جدید، تهمت و برچسب و ...
گفتم: نکنه کسی زیر پاش نشسته؟
گفت: مادرش! مادرش زندگی برامون نذاشته. مادرش هم بددهنه و فوضول و از همه چیز زندگی من مطلعه. من اینور آب میخورم گوشی رو برمیداره به مادره گزارش میده. مادره هم گوشی رو برمیداره به بقیه فک و فامیل خبر میده. اصلاً انگار میخوان سر به تن من نباشه.
گفتم: ای بابا! عجب داستانیه!؟! من اگر جای تو بودم باهاش اتمام حجت میکردم. والسّلام!
گفت: اتفاقاً تو دعواهامون بهم گفته که جدا شیم ولی فردا که از خواب پا میشه همه چیز زمین تا آسمون عوض شده... انگار نه انگار که دیشب چه حرفایی زده. خودشو به فراموشی میزنه...
گفتم: ...
گفت: ......................................................................
گفتم: ...
گفت: ......................................................................
گفتم: ...
گفت: ......................................................................
گفتم: الله اکبر! بیخیال بابا! جدّی میگی؟ تو مطمئنّی؟ خودت با چشمای خودت دیدی؟ یا فقط شک کردی؟
گفت: خونه نبود به گوشیش SMS اومد. برداشتم خوندم، آتیش گرفتم. به خواهرم که اونجا بود نشون دادم گفتم من اشتباه میکنم تو نگاه کن. خواهرم گفت که دیگه باید تمومش کنی!
گفتم: ولی تو دادگاه SMS و تلفن و اینجور چیزا ملاک نیست. یا حضوراً باید گیرش بندازی یا اینکه حداقل عکسی چیزی گیری بیاری...
دیدم اوضاعش بیریخته. ته دلم گفتم کاش این حرفا به اینجا نمیرسید. شاید فردا پشیمون شه که چرا این حرفا رو به زبون آورده. بعداً هم همیشه از روی من خجالت میکشه.
گفتم: بگو ریز شمارهها رو از مخابرات درمیارم یه جوری یا بترسونش یا خرش کن بکشونش محضر... اگرم خر نشد در نهایت بگو آقا طلاق میدم مهر رو هم میدم. بعد طلاق هم ادعای اعسار کن... دادگاه هم باتوجه به فیش حقوقت ماهی یکی دوتا سکه به نافت میبنده. اونم یکی میدی، چهارتا نمیدی... خستش میکنی میره...
گفت: میدونی از چی خیلی ناراحتم؟ طرف دوست خودم بوده! چند بار تصمیم گرفتم برم با چاقو بزنم بکشمش ...
گفتم: ببین تو شماره طرف رو دیدی... مدرک نداری. میگیرن پدرتو در میارن. فعلاً کون لقشون. بعداً فرصت هست گیرشون میاری... بیا بیرون از این فکرا... اول از همه فکر طلاق باش، بعد هم پیشنهاد میکنم بموازات یه نفر دیگه رو پیدا کنی تا وضعیت روحیت متعادلتر بشه...
گفت: اتفاقاً خواهرم چندین بار گفته... چند نفر رو پیدا کرده بهم پیشنهاد میده...
گفتم: چه بهتر...
گفت: ولی یه چیزی هست میخوام بگم میترسم در مورد من فکر بدی بکنی!
گفتم: سعی میکنم همچین فکری نکنم، اگرم سختته یا فکرمیکنی بعداً پشیمون میشی بیخیال شو نگو.
گفت: من الآن حدود دو ساله که با یه دختری از شهرک ... دوستم...
...فقط سرم رو پایین انداختم... تو دلم گفتم: مومن تو زن داشتی و ...
گفت: ارتباطمون در حد دوستیه. شوهرش معتاد بود و خیلی اذیتش میکرد و در نهایت گذاشتشو رفت. اینم طلاق گرفت. ولی با اینکه خواستگارای پولداری داره بخاطر من جواب رد میده. خونوادش هم متوجه شدن. حتی هفته پیش خونشون بودم. اونا هم منو میشناسن. خدا شاهده که من حتی دست هم بهش نزدم که مرتکب گناهی بشم.
تو دلم گفتم: اون بچه تو رو قبول میکنه؟ انگار حرف دل ما رو شنید...
گفت: بهم گفته که تعهد میدم مینویسم ذرهای به بچت بیمهری نکنم. اگر چیزی دیدی طلاقم بده...
گقتم: آقای ... والّا من فقط میتونم برات دعا کنم هرچی خیره سر راحت قرار بگیره... یه وکیل هم هست از رفیقامه. قبلاً همسایه بودیم. اون رفت علوم انسانی و دانشگاه حقوق خوند وکیل شد ما هم رفتیم ریاضی فیزیک و مهندس شدیم ولی هیچ پخی نشدیم. بزار مخشو بزنم این حقالوکاله رو بمالونیم یه جلسه مشاوره تو پارکی یا جای دیگهای داشته باشیم.
جدا شدیم و قدم زدم... قدم زدم... قدم زدم... اونقدر تند تند قدم برداشتم تا خیس عرق رسیدم خونه. بلند گفتم: سلاااااااااااااااااااام! سلاااااااااااااااااااام! سلاااااااااااااااااام! گل پسر قند عسل! همه رو نفری چندتا ماچ آبدار کردم و رفتم لباسامو درآوردمو پریدم تو حموم. میخواستم فکر نکنم. میخواستم از چیزایی که بیرون از محیط خونه واسه این جماعت رخ میده چیزی تو ذهنم نباشه. میخواستم.... میخواستم.... میخواستم....
هیچی! فقط میخواستم آب رو گرمتر کنم تا بدنم حسابی کرخت بشه... همینطور گرمای بیشتر رو رو کمرم حس میکردم. کم کم دیدم سرم گیج میره و نشستم. سرم رو تو دستام گرفتم و به آبی که کف حموم بسمت سوراخ چاه جاری بود نگاه میکردم. یادمه تو کتاب "اوصاف پارسایان" دکتر سروش بحث "هدف از خلقت" رو مطرح کرده بود و جوابهای مناسبی داده بود. البته برادرم همه رو یهجا جواب داد. گفت: حمید باید اون "از" رو برداری. هدف عین خلقته. خلقت همون هدفه. والسّلام. حالا همه میخوان اینطرفی برن یا اونطرفی برن. به حال خدا فرقی نمیکنه.
خسته نباشید
مطالب جالبی دارید
تبادل لینک میکنید
فقط با رنک بالای 1 یک تبادل میکنم
مرکز دانلود برنامه وکرک
http://www.tafrihi.ir
اخباربازیگران هالیوود وایران
http://blog.tafrihi.com
-----------------
اینها با هر رنکی
جدیدترین عکس های خنده دار
http://fun.tafrihi.com
جدیدترین اس ام اس
http://sms.tafrihi.com
خبر بدید
بای
با سلام.
میخوام از شما دعوت تا از طریق لینکی که من به شما میدم در یک سایت تبلیغاتی بزرگ عضو بشید.
اما چرا از طریق لینکی که من به شما میدم.
اگه از طریق این لینک عضو بشید یه چیزهای کمیاب و با ارزشی به شما داده میشه.
مثل(کد هوم پیج اتوماتیک-دعوتنامه پرشین گیگ-دعوتنامه پارسا اسپیس-دعوتنامه کلوب جامعه مجازی ایرانیان و......)
و اما توضیحاتی در مورد سایت تبلیغاتی
این سایت یکی از معتبرترین سایت های جهان و ایرانه شما بعد از عضویت در سایت وارد سایت میشید و کد های تبلیغاتی گرافیکی و متنی رو از سایت دریافت میکنید و بعد اون را رو در قالب سایت یا وبلاگ خود قرار میدید بعد کاربرانی که به وبسایت شما میان رو اون تبلیغات کلیک میکنند و پولش به حساب کاربری شما در سایت تبلیغاتی میره و بعد از اینکه به حد نساب رسید(۲۵۰۰۰) سایت تبلیغاتی اون رو به حساب بانکی شما واریز میکنه.هر کلیک روی تبلیغات تا ۸۰ تومان هم میرسه حالا حساب کنید روزی حداقل ۱۰ کلیک داشته باشید میشه چند بازم میگم حداقل ۱۰ تا.سعی کنید کدهای تبلیغاتی رو جایی بزارید که کاربران بیشتر روی اون کلیک کنند.
تازه این سایت امکانات دیگه ای هم داره مثل
سیستم تبادل لینک-دیکشنری آنلاین-سیستم پیام نما-فرم تماس با ما-رتبه سنج گوگل-وضعیت یاهو-چت روم-اینترنت هوشمند.
برای عضویت در این سایت به آدرس زیر برید و بعدش روی ثبت نام کلیک کن و ثبتنام کن.
http://iranclick.iranblog.com
یادت نره حتما از طریق این لینک اونایی رو که گفتم امکان پذیره.
واقعا اگه ثبتنام نکنی خیلی ضرر میکنی!
فقط در صورتی امکان داره بدونی چه ضرری کردی که ثبتنام کنی بعد خودت میفهمی اگه نمیامدی چه ضرری میکردی!
http://iranclick.iranblog.com
این قضیه ای که نوشتی واقعی بود یا داستان؟ به نظر من انسانها تاتفی خیانت کردنشون دو میبینن و این قضیه دو طرفه هست..
والا منم املام ضعیفه. قسمت دوم جملت رو نگرفتم چی نوشتی...
ولی داستان نبود، واقعیت بود...
سلام
خوبی ؟
باحال بود
.
وبلاگ منم آپدیته
با عکس هایی از بانو سوسانو و بانو سویا و بانو یوها و بانو یومیول و تمام بانوهای جومونگ :d
خیلی خفن و جالبه!!!
حتما بیای ،من منتظرم
به اینجا هم یه سری بزن
http://www.iranpix.blogfa.com/post-67.aspx