بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

کولر

داشتم پای تلفن با مامان صحبت می‌کردم که صدایی اومد. دویدم سمت سماور... فکر کردم سر رفته... ولی خبری نبود. نشستم یه گوشه که دیدم یکی داره در میزنه. پیرزنه طبقه پایین اومده بود بالا. گفت حمید آقا این کولر ما صدا میده، نمیدونم چه شه... یه نگاهی میکنید؟ گفتم چشم بریم پشت بوم ببینیم. پمپ آب کولر صدا میکرد. پرسیدم: مادر جان پمپ آب رو روشن کردید. گفت نه بیا باهم بریم پایین ببینیم. رفتم پایین دیدم کلیدا دست نخورده و شیر فلکه آب کولر هم اونقدر سفت بود که بسته نمی‌شد. برگشتم بالا آروم با پشت دست زدم به کولر ببینم برق داره یا نه... اونیکی دستم رو هم زدم به دیوار که مطمئن بشم. پنل کناری رو درآوردم دیدم بله پمپ داره جرقه میزنه. متاسفانه بجای اینکه فاز رو ببرن سر کلید، آورده بودن تو دستگاه. بخاطر بارون هم آب بالا اومده بود و جرقه میزد و پمپ بکار افتاده بود. گفتم مادر جان من برم دستکش دستم کنم برمی‌گردم. برگشتنی یه کاسه پلاستیکی هم با خودم آوردم و کم کم آب کولر رو خالی کردم تا جاییکه تونستم پیچ وسط رو باز کنم و آب تماماً خالی شد. از بخت بد شناور اومد پایین و آب با شدت شروع کرد به سرازیر شدن. گشتم رو پشت بوم چندتا موزائیک نصفه پیدا کردم گذاشتم زیرش تا بند اومد. گفتم مادر جان فردا یه برق‌کار بیار سیم‌کشی فاز و نول این پمپ رو تغییر بده... بهرحال پیچ رو باز گذاشتم تا اگه بارون اومد یا شناور پایین اومد دیگه آب به پمپ نمیرسه... گفت همه پشت بوم رو هم امروز جارو زده بودم الان با این آب کثیف گل شد... نمیدونی آقا حمید پشت بوم پر از آشغال و استخون و نون و برنج بود... گفتم این پرنده‌ها با خودشون استخون میارن... روم نشد بگم خورده‌های نون و برنج و ... همه رو خودم خیس میکنم میزارم رو پشت بوم. وقتی ظرف غذا سبک میشه پرنده‌ها چپّش میکنن و یه مقدار کثافت‌کاری ...

برگشتم دستکشا رو شستم و یه سرچی هم تو نت زدیم ببینیم چه خبره!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد