بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

باز هم ...

خدایا چه اشتباهی کردم این مدت از عمرم رو به درس خوندن سپری کردم. چه حماقتی! باید سرت رو بندازی پایین و بری و بری و بری و ...

روزبه‌روز در برابر قالب‌های تحمیلی ضعیف‌تر و ضعیف‌تر میشم. این تعویض کارم هم کار عاقلانه‌ای بنظر نمیاد. کلی اعتبار رو رها کردم که چی رو بدست بیارم؟!

به خودم میگم بیخیال اغیار، بشین مطالعه کن، به اون چیزی که علاقه داری برس...

ولی بخاطر این پول لعنتی باید اضافه کار بایستم.

وقتی میرم خونه رمقی برام نمی‌مونه...

کار تا دیر وقت... مسیر پرترافیک... آلودگی هوا و ذهن...

فقط موقع دولّا و راست شدن سر نمازم متوجه میشم که سازم گوشه اتاقه...

اطرافیانم گلایه از روزگار دارن... یکی میگه سکه بخر... یکی میگه دلار بگیر... اون‌یکی میگه نه برو یورو جمع کن... آخری هم گفت همش کشکه فقط رو ملک و مسکن سرمایه‌گذاری کن...

امروز یکی بهم گفت امشب می‌خواد بره خواستگاری ولی هنوز دختره رو ندیده... گفت فقط پدر دختر موافقه و ضمنی هم فهمیده که دختره موافقه... گفت ولی من نمی‌خوام برم... توی رودربایستی گیر کردم...

پیش خودم فکر کردم که همه چیز دنیا همینقدر بی‌ارزش و مسخره‌بازیه...

تو زندگی دستآوردهای ریز و درشت زیاد داشتم که عموماً موقتی بودن...

تو زندگی سختی رو حس نکردم چون همه اطرافیانم با من سختی میکشیدن...

تو زندگی یاد نگرفتم بخندم چون بقیه رو خندوندم...

تو زندگی نفهمیدم مرتبه بالا و پایین کجاست واسه همین بین زمین و هوا گیر افتادم...

تو زندگی تعهداتم نسبت به دیگران در اولویت بیشتری قرار داشت تا نسبت به خودم...

 

آید آن روز کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

 

امید داشتم دلم تنگ شه... نه برای احدی از این انسان‌ها یا رقمی از این ارقام... برای خودم...

نشد که بشود...

کجایی دردآشنا؟! کجایی؟ که گویمت همه دردم را در پس چشمان بسته، زبانی خاموش، گوش خفته، زانوی بغل گرفته، سر فرو برده در گریبان و ذهنی مملو از خلاء

کجایی همسفر؟! کجایی منِ بی من!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد