بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

تعمیم

 

 

مدتی روی کارهای شرکت متمرکز شدم ببینم تهش به کجا میرسه. البته خیلی هم بی‌نتیجه نبود. میشه از امکانات شرکت استفاده کرد و بعد از 5 سال یه متخصص حسابی شد. اما نکته همینجاست. وقتی هنوز 18 سال هم نداشتم بدون توجه به اینکه چی میشه و کجا هستم و قراره چیکار کنم تا صبح بیدار می‌موندم و با علاقه به حل تمرینات ریاضی و فیزیک می‌رسیدم. دنیای بزرگ و قشنگی  داشتم. خستگی ناپذیر و روزبه‌روز عمیق‌تر. هر روز یه چیز جدید و متفاوتی رو کشف می‌کردم. ولی ولشون نمی‌کردم. نکته همینجاست. رها نمی‌کردم. رها نمی‌کردم چون شوقی از درونم بدون توجه به هزینه، زمان و انرژی منو به اون سمت می‌کشوند. امروز که به خودم نگاه کردم متوجه شدم مثل گذشته فعال نیستم. کمتر ابراز محبت می‌کنم. به دست‌های دوستی جواب نمی‌دم. دیدم که دیگه از شور و شوق اون دوران خبری نیست. آدم کاملی نیستم. پر از ایرادهای ریز و درشتم. واسه همین هم حوصله آدم‌های خطادار و خطاکار رو ندارم. پس چاره رو تو این دیدم که کمتر به کسی نزدیک بشم تا شاید کمتر نسبت به اشتباهات و خطاهاش پی ببرم. آره به همین راحتی ... دوست همه و دوست هیچکس. وقتی نزدیک و عمیق میشی متعاقباً متوجه تصورات غلطت میشی و حالت از همه بهم می‌خوره. آره از همه. چون قبل از اینکه فرصت کنی بخوای سعی کنی منطقی باشی، ذهنت واست تصمیم گرفته و این حس تهوع رو به همه تعمیم میده. دیگه حتی خوشبین هم نیستی.

صدای اذان تو محیط اداره و خیابون شنیده میشه. به خودم رجوع می‌کنم. خیلی وقته که چیزی رو حس نمی‌کنم. خدایی که شنیده میشه انگار فقط یه بهونه‌ست. یه بهونه برای اسارت اندیشه. اندیشه‌هایی که نه‌تنها امکانات بلکه حتی فرصت رشد هم نداشتند. دیگه اندیشه هم برام مهم نیست چون من خیلی وقته که مردم. لطفاً آرامش جسد من رو بهم نزنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد