اذان صبح رو گفتن. بعد نماز گرفتم خوابیدم. هرازگاهی تلفن زنگ میزد و جواب میدادم ولی نمیدونم با کی صحبت میکردم و چی میگفتم. آخرش یادمه که گفتن بلیط اخراجیها رو گرفتن و ساعت 7:15 میان دنبالم. بلند شدم صبحانه بخورم. الحمدالله پنیر رو یهضرب تموم کردم. نگاه کردم دیدم دیگه پنیری تو یخچال نیست، میوهای هم تو جامیوهای نبود. اصلاً این ...گشادی مکافاتی شده واسه ما. فردا بایست یه خرید اساسی کنم. جارو برقی رو برداشتم و شروع کردم دستی به خونه بکشم. چند پیمانه برنج شستم و گذاشتم تو پلوپز. خورش فسنجون هم که مادر گرامی از قبل تدارک دیده بود و تو فریزر مهیا بود. دیدم غذا زیاد گرم کردم. پیش خودم گفتم تنهایی برام زیاده. همون لحظه گوشیم زنگ خورد. علی نوری بود گفت الآن یوسفآبادم، تنهایی؟ گفتم آره بیا. نهار رو با هم خوردیم. گفتم خدا قسمت هرکس رو بهتر میدونه. از مصاحبتش لذت بردم. جزء معدود کساییه که مسیری رو که ضمیر ناخودآگاهش براش رقم میزنه رو میتونه تشخیص بده. حتی عکسالعملهاش رو صادقانه اذعان داشت از کجا نشات میگیره. چقدر از این صداقت آگاهانه فرد با خودش لذت میبردم. علی رفت و تا یه دوش گرفتم اومدن دنبالم رفتیم سینما آزادی. دفعه اولم بود میرفتم عجب شیک و بزرگ بود. و اما... فیلم شروع شد. چندجایی که میزدن میرقصیدن دیوونهکننده بود. همون صحنهها واسه کل فیلم بس بود، گرچه اصلاً انتظار یه فیلم حرفهای (حتی نیمه حرفهای) رو نداشتم (که نبود) و ساخته شدهبود که صرفاً فروش کنه (چهبسا به برکت پیشفرضی که فیلم قبلی ایجاد کرده بود). خوب بود... واسه اینکه غرق فیلم نشی و در سطح ظاهر بمونی و بخندی خوب بود... در این سطح عالی بود و مقصد و مقصود رو تامین میکرد. برگشتنی از فتحیشقایقی اومدیم. گفتم یه لحظه نگه دارن تا از نون فانتزی یه مقدار نون شیرینی بگیرم. سه بسته گرفتم و یکیش رو دادم بچهها. قسمت آخر یوسف بود و ساعت 10:15، واسه همین گفتم بیاید بالا... تا برید خونه تموم شده. یعقوب نبی از شتر پایین اومد و یوسف ما هم دوید. من و مریم میخندیدیم ولی محمد چشاش خیس شد. یوسف ما موقع دویدن سمت پدر چند بار زمین خورد. صحنههای ضعیف همینه دیگه... آدم نباید بهتر از این رو ببینه چون توقعش بالا میره. تو فیلم "بوی پیراهن یوسف" وقتی "علی نصیریان" سمت اتوبوس دوید و نرسیده به پسرش خورد زمین و بلند شد (بعلاوه موسیقی متن تو اون لحظه و slow motion روی علی نصیریان از پشت سر رو زمین خاکی ناهموار)، بغض کردم. صد بار دیگه هم ببینم راه گلوم بسته میشه.
سلام دوست من.خوبی؟چه خبر؟با یه تست روانشناسی توپ به روزم.بدو بیا.