مسیح میگه تو این دنیا فقط 4 تا سوال هست که ارزش پرسیدن داره:
What is sacred/holly
Of what is the spirit made
What is worth living for
What is worth dying for
The answer to each is the same; only …
1- چه چیز ارزش تقدیس داره؟
2- روح از چه تشکیل شده؟
3- چه چیز ارزش زندگی داره؟
4- چه چیز ارزش مردن داره؟
آره... جواب هر چهارتا یکیه و اون ...،
بعضاً تا میخوام نقل قول کنم فعلها رو به زمان مضارع میگم، انگار که هنوز هستند و واقعاً هستند ... چیزهایی هست که گفتنش زبان را میسوزاند و نگفتنش مغز استخوان. دکتر شریعتی میگه از دو کار نفرت دارم؛ یکی درد دل کردن که کار شبه مرداست و یکی هم از خود دفاع کردن که کار مستضعفینه. شجاع را به همدرد نیازی نیست. از ناله شرم دارم. مرد پاک را زندگی و زمان تنها نمیگذارد. زندگیش از او دفاع میکند و زمان تبرئهاش. پلیدان هرگز پاکدامنی را نمیتوانند آلود هرچند سنگها را بسته و سگها را رها کرده باشند.
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهان
در دو صورت خویش را بنمودهاند
این جهان زندان و ما زندانیان
برشکن زندان و خود را وارهان
تو ایستگاه اتوبوس بودم. پیرزنی با چهرهای دوستداشتنی اونجا بود. نمیدونم چرا دلم خواست برم باهاش حرف بزنم... منم که استاد شروع دیالوگ... گرچه کم حرفی رو ترجیح میدم... میخواستم بهترین تجربه زندگیش رو با من سهیم شه، میخواستم از زبونش بشنوم ... شروع کردیم باهم معمّا حل کردیم و میخندیدیم و معصوم و مظلوم نگام میکرد و ته نگاهش احساس میکردم که هنوز یهکم تردید داره و منطقش حکم میکرد که با این جوون یهمقدار محتاطتر برخورد کنه. امّا ته دلش اعتماد داشت و با من میخندید. از دور اتوبوس رو دیدم که داره میاد. وقت رو غنیمت شمردم و ازش پرسیدم مهمترین تجربه زندگیت چیه که بخوای به نسل بعدیت منتقل کنی؟ مهمترین چیزی که فکر میکنی...
پیرزن امّا با همان آرامش و مطمئن درچهره گفت: فقط خدا رو بپرست!
من فقط نگاش میکردم و اونهم همنیطور و آروم نگام به پایین خزید و تو فکر رفتم ... بطولی نینجامید که اتوبوس رسید و همدیگه رو با یه لبخند بدرقه کردیم. تو راه تو فکر یکسری کلمات بودم: خوشبختی، آرامش، ایمان، عشق، تاثیر گذاری، تاثیر پذیری ...
دنبال یه چیزی میگشتم که اتفاقی چشمم افتاد به برگهای تو وسایلم از 4 یا 5 سال پیش. یادمه با دوستام کلیت خصوصیاتی که از همسر آینده انتظار داریم رو لیست میکردیم. عجیبه که بجز من که هنوز سعادتمند نشدم :) ، بقیه که ازدواج کردند صادقانه اذعان داشتند که این پارامترها رو تو زندگیشون ندارند. شبی بود از شبهای خنده و من coordinator بودم و علاوه بر شرکت تو هر آیتم، هدایت مسیر صحبت روبعهده داشتم. جمع بندی هممون این شد که خانوم ما بهتره که:
1- صبور باشه
(بطور بسیار خلاصه) چون باتوجه به شرایط الآن جامعه و فضای پارادوکسیکال موجود و عدم شناخت درست و منطقی از خصوصیات و عواطف مرد و زن از هم، زندگی نیازمند صبر و بردباری زیادیه.
2- رازدار باشه
(بطور بسیار خلاصه) بنابه دلایل بیشمار چون سوتیهای طرفین بخصوص در اوایل زندگی مشترک عزیزان کمتجربه (مثل بنده حقیر) زیاد میباشد بهتر است طرف مقابل بسیار رازدار بوده و وسط هیچ دعوایی نیز حلوا پخش ننمایند که آینده خویش و دیگری را تخریب کرده و لکههایی طولانی مدت بر دل یکدیگر باقی میگذارند .
3- دستپخت
(بطور بسیار خلاصه) بقول نیچه خانمها باید آنچنان غذایی درست کنند که مرد را پس از صرف آن آماده و روانه جنگ کنند. البته الآن که خانمها نیز در بطن جامعه پابهپای مردان در تلاشند و میجنگند (چه بسا بهتر) بهتر است کمی این گفته تعدیل شود. امّا همونطور که گفتم غذا اگر با عشق درست باشه، حالا هرچی باشه عالیه وگرنه اینهمه رستوران که مثل روبات به خوردت میدن و فقط ورم میکنی.
4- علمی/ آکادمیک
(بطور بسیار خلاصه) البته من با جزئیاتش زیاد موافق نبودم ولی کلیتش ok بود. بهرحال بچهها تو یه فضای نیمه آکادمیک بار اومده بودند و زندگی با کسی که تو این زمونه تقابل سنّت و مدرنیسم، دانشگاه رو تجربه نکرده باشه سخته مگر اینکه درویش باشی و اصلاً به مسایل با یه عینک متفاوتی نگاه کنی. من تو اطرافیانم دیدم از این جور آدما که آقا دیپلم داره و اونیکی حداقل لیسانس و هردوشون هم مثل فرشتهها هستند ولی خوب اینا نادرند و تو محیطهای علمی و تحلیلهای تئوریک نبوده و بیشتر پراگماتیک هستند.
5- رضایت خانودهها
(بطور خلاصه) البته در این مورد من عقیده دارم که هر سوزنی به طرف مقابل میزنی به خودت هم اگر جوالدوز نمیزنی لااقل همون سوزن رو بزن. منطق صفر و یک ارسطویی رو در نظر بگیریم تا شروع کنیم. زندگی عمده جوونهای نسل قبل مبتنی بود بر الگوهای کاملاً مشخص و اون هم هارمونی و شناخت دو تا خونواده از هم بود و تفاهم خود جوونها در درجه دوم اهمیت قرار داشت. البته مادر پسر باتوجه به شناختش از بچه ننرش از قبل (حتی تو حموم) دختر رو حسابی ارزیابی میکرد این حالت مثل "یک" ارسطویی بود. امّا امروز خود جوونها انتخاب میکنن و الحمدلله پیشرفت تکنولوژیک نظیر Orkut و هزار سایت مشابه نیز به این مهم کمک دوچندانی میکنه و درنهایت این خونوادهها هستند که در درجه دوم اهمیت قرار دارند. این هم به مثابه "صفر" ارسطوییه. یا از اون طرف پشت بوم میافتیم یا این طرف. البته آمار نشون داده که عمده ازدواجهای دوره قبل duration و sustainability بالاتری نسبت به این دوره داشتند چون بهرحال پختگی دیدگاه و تجربه بزرگترها رو نباید نادیده گرفت. بهرحال نه سیاه سیاه و نه سفید سفید. یه مقدار خاکستری. واقعیت اینه که نمیشه خونوادهها رو پیچوند و اونا رو کاملاً دور زد و از طرفی هم نمیشه ریش و قیچی رو کمپلت بدیم دست اونا. چونکه هنوز مدرن نیستیم و هنوز ریشههای مذهب و سنّت تو زندگیمون بطور شفاف حضور داره و هرچه بیشتر هم میگذره فهمیدند که سنّت نکات مثبت زیادی باتوجه به زمان خودش داشته. پس شاید خیلی مهم باشه علاوه بر همگونی طرفین، خونوادهها هم یه مقدار هارمونی داشته باشند.
6- دست و پاگیر
(بطور بسیار خلاصه) طرفین ماجرا بعضاً چنان شیفته هم میشن (البته بیشتر در اوایل دوره و همچنین در دوره شکّاکیّت) که همه آمالشون رو تو دیگری میبینند و در کل توی طرف مقابل حل میشن و بهمین دلیل وابستگیشون زیاد میشه و مثل کشور ما که بیشتر از 80 درصد اقتصادش به نفت و درآمدهای نفتی وابسته است، از نوسانات طرف مقابل دچار تعب و رنج شده و دائم تو دست و پای همدیگه گیر میکنن. بعضاً یکی که یهمقدار معقولتره و میخواد به کاراش برسه اونیکی مییاد که چرا به من توجه نمیکنی و تو اینطوری نبودی و من به مامانم اینطوری گفتم و ... (البته امیدورام آقایون از عبارات دیگهای استفاده کنن). درکل پاپیچ همدیگه نشن. آخه لزومی نداره هر دو hundred percent تو همه موارد یه سلیقه مشترک داشته باشند... مهم کلیته که ok باشه و minor points مثل نوع موسیقی و تیم فوتبال و ... اینا که هیچ.
7- تضاد و طباق
البته این مورد شبیه مورد قبلیه که بحث شد گرچه لازمه که دو نفر خصوصیات مشترک زیادی داشته باشن ولی تضاد یه اصل ضروریه. بقول کمونیستها: حرکت زائیده اختلافه. مثل اختلاف پتانسیل که باعث حرکت آب و دیگر اجرام به پایین، حرکت آتش به بالا، حرکت تودههای پرفشار از استوا بسمت قطب و ... هیچ جریانی بین دو سطح هم پتانسیل رخ نمیده. تضادهای بسیار زیبا میتوانند باعث پیشرفت و یادگیری همدیگه بشن.
8- جامعه
تو این آیتم بیشتر سر امنیت و آرامش صحبت شد. کلیت مطلب از این قرار بود که طرف مقابل (بیشتر خانومها مد نظر بودند) منش خود رو طوری تو جامعه تنظیم کنن که براشون دردسر درست نشه. بهرحال جامعه بی ایراد نیست و یه بار وسط شب چند نفری یقه منو هم گرفتند که جیبمو خالی کنن چه برسه به خانومها که از آزار نگاه و کلام هم هیچگاه بیبهره نیستند. اگر امنیت هریک از طرفین به مخاطره بیفته اونیکی همش دغدغه داره و آرامشش بهم میریزه. یه جوری این قضیه باید بین طرفین تنظیم و تعدیل شه.
9- Energy
این قسمت هم اختصاص داشت به پویائیه زندگی که لازمش اکتیو بودن طرفینه تا تو هر فعلی با روحیه و صبور بوده و از درگیر شدن با مسایل لذت برده و بصورت خلاق اونو حل و فصل کنند.
10- حاصل ضرب
این آخری یه مقدار خلاف ادبه. ولی اون وسط به نقل از یک فیلسوف مطرح شد که عموماً حاصل ضرب چهار پارامتر خانوما برابر صفره:
0 = زیبایی*شعور* IQ * در دسترس بودن
و همه امیدوار بودیم که چنین عاقبتی نداشته باشیم.
خلاصه کلام اینکه:
اعتدال را بشناسیم و هم ذهن و هم دل را به آن عادت دهیم.