چه میدیدم؟! از گوشهای صدای تار تو مایههای همایون، طنینی توی خونه انداخته بود و از طرفی هم اندیشه غریبی گریبانم رو گرفتهبود و نمیذاشت به کارم برسم. هر طرف رو نگاه میکردم انگار نگاه مظلومی بدنبال حمایتم بود و ازم میخواست کمکش کنم. از اینکه نمیدونستم چیکار کنم شرمنده بودم. جلوتر که رفتم چشمامو باز کردم و خواستم بهش گوش کنم که دیدم خودمم.... خواستم ازش بپرسم چیه؟ چته؟ که مثل انعکاس صدایی از تو آینه، اون همینا رو ازم پرسید: چیه؟ چته؟ مونده بودم که حالا من کدوم بودم و این کسی که الآن داره مینویسه کدومه ...
آبی به صورتم میزنم ... کم کم دارم تفکیک میشم... شایدم کم کم خودمو این وسط پیدا کنم. میترسم ... فکر کنم بهتره خودمو به فراموشی بزنم و مثل بقیه مردم تن بدم به واقعیتهای روزمره و فکر کنم که زندگی همینه و باید تلاش کنی که بیشتر بدست بیاری تا بیشتر کمک کنی و ... دعا و نماز و روزه و ... الله هم که همیشه شاهد و ناظره و چقدر ما رو دوست داره چون بهمون یه چیزایی داده و یه چیزایی نداده ... و توجهی به آشنایی زدایی و این مزخرفات نداشته باشم.
دو سال پیش که حافظ احضار شده بود تو دلم ازش پرسیدم چقدر وقت دارم؟ گفت نُه سال...، پس الآن میشه تقریباً هفت سال.
سلام دوست عزیز
سایت بسیار قشنگ،جذاب وپرمحتوایی دارید.ما نیز فرومی
علمی ، تخصصی و عمومی، با نام انجمن پارسیان را برای تمام ایرانیان عزیز راه اندازی کردیم.
خوشحال می شویم به جمع دوستانه ما بپیوندید .
می توانید از مدیر کل سایت، مدیریت انجمنی را درخواست کنید.
مایه مباهات است دوستان و مدیران لایقی مانند شما در جمع ما باشند.
منتظر حضور سبز شما هستم. موفق باشید.
http://parsianforum.com
اگر راهی را میشناسید که پیغامهای روتین و general اینچنینی را راهی به وبلاگ حقیر نباشد، مزید امتنان حقیر خواهد بود.
یا علی...