بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

بهنود

ادبیات- موسیقی- رسانه- علوم

گزینش

یه بابایی پریروز به گوشیم زنگ زد و گفت: فلانی هستم و از بخش گزینش تماس میگیرم، شما لطف کنید پس فردا ساعت 2 تشریف بیارید برای مصاحبه. ما هم گفتیم چَشم. پیش خودم گفتم: آخه بابا چند مرتبه مصاحبه و فرم پُر کردن؟ حتماً میخوان به ظاهر و پوشش گیر بدن با این ریش کذایی هم انگار امیدی به رهایی نیست. امروز با ترس و لرز رفتم بالا و با لحنی مطمئن گفتم: ظاهراً فرموده بودید امروز ساعت 2 بیام خدمتتون. گفتند بله ... ولی الآن چند نفری هستند و شما تو اون اتاق منتظر بمون. تو دلم گفتم: برو بابا مگه بیکارم؟ بهش گفتم: پس اگر زیاد طول میکشه من یه کاری این ساختمون جنب اینجا دارم برم و برگردم (بعد میام تو منو بُخور). اون هم گفت اگه کار داری برو یه نیم ساعت دیگه بیا. ما کارمون تموم شد و برگشتیم دیدیم نه! امیدی نیست. آخر سر این برادر نِکُّ و نا کرد و شماره همراه منو گرفت که اصلاً بهت زنگ میزنم. بهش گفتم: ok و اومدم بیرون. یه ساعتی گذشت تا بهم زنگ زد که 10 دقیقه دیگه بیا بالا. آقا ما رفتیم و تا رسیدیم خانمی اومد و آروم و با عجله گفت برید اون اتاق آخری و در رو هم پشت سرتون ببندید. ما هم رفتیم و به آقا سلام کردیم و دست مردونه ای هم دادیم و در رو هم پشت سرمون بستیم. کما اینکه اون میخواست در رو ببنده. تا نشستیم دیدیم قلم و ورقش که سوالاتی از پیش روش به چشم میخورد رو برداشت و آماده تحریر شدند. شروع کرد... شروع کرد به پرسیدن و کنکاش کردن تا فیها خالدون من تا رسیدیم به رهبری که پیام آخر ایشون درباره غزّه چی بود؟ آخرین چیزی که از ایشون دیدی و شنیدی چی بود؟ تو دانشگاه علم و صنعت به دانشجوها چی گفتند؟ ... ما هم به برکت روزنامه هایی که هر روز ورق میزدیم هرچی تونستیم گفتیم. اونایی رو هم که نمی دونستم با بی تفاوتی گفتم نمی دونم که دیدم همینطور داره ادامه میده و من هم خندم گرفت و نیشم چنان باز شد که از نگاهم خوند که دارم بهش میگم: رسماً از اول انقلاب تا حالا دهن ما و ملّت رو با این چیزها مورد عنایت قرار دادید. طرف هم زرنگ بود گفت: ما هم مجبوریم ضمناً اگر دقت کرده باشید مستقیم سوال نمی کنیم. گفتم: آقا بی خیال بیا کم کم ازم بپرس گرایش سیاسیت چیه؟ کدوم روزنامه رو بیشتر دوست داری و ... که گفت: نه آقا ما جسارت نمی کنیم. منم گفتم: خواهش میکنم و ... گفتم اسم شریفتون چیه؟ گفت: ...، گفتم این رویه جواب نمیده دارید تزویر پروری میکنید، در ظاهر مستقیم سوال نمیکنید ولی عملاً 10 تا سوال غیر مستقیم پرسیدی که جواب اصلی رو بگیری. خندید و گفت میگی چیکار کنیم؟ اصلاً اینجا رو جواب نده. گفتم نه، منظورم این نیس. من میگم اگه آدم بیاد اینجا و خودشو به حماقت بزنه ظاهراً این قسمت رو برده ... نکنید این کارا رو ... گفتم بیخیال، ادامه بدیم بعداً بیشتر صحبت میکنیم. اون هم نامردی نکرد و از خونواده و سیاست و اقتصاد و نماز جمعه و میّت و چرا نرفتی و مگه دلیل خاصی داشته و اجزاء ریز نماز و انواع و اقسام غسل ها که با کدوم میشه بدون وضو نماز خوند و مرجع تقلیدت کیه و به مرده مگه میشه اجتهاد کرد و لای این نماز چیکار میکنن و لای اون حکم فلانی چی گفته و ... ما هم گفتیم ... حقیقتش نمی خواستم کار به اینجا برسه ولی شد. بهش گفتم من آدم متحجّری هستم و شروع کردم به گفتن: از همه جا و همه کس با ذکر منبع وام گرفتم و گفتم. هر سوالی که کرد در جواب از قرآن، نهج البلاغه و علی (ع)، شریعتی، سروش، مثنوی و ابوسعید ابوالخیر گرفته تا خمینی و تئوری انتظار فرج امام زمان و ریزترین نکات توضیح المسایل و فرق زهد و عرفان و غزّالی و حافظ رو در قیاس با مولوی و شرح کریم زمانی و جواد فاضل با اصطلاحات مربوطه همه و همه وام گرفتم و گفتم ... که دیدم چشماش کمی گرد شد و گفت اینا که مربوط به ما طلبه هاست. گفتم ما کوچیکتیم. خواست کم نیاره رفت تو کار "صراطهای مستقیم" دکتر سروش و باهم بحث کردیم. بعد رفت سراغ "تشیع صفوی و علوی" دکتر شریعتی آخر سر هم نهج البلاغه که دیگه ترکوندمش چون با این یکی گرچه از فهمش قاصرم ولی شبها رو باهاش به روز می رسونم. حاج آقا منو نیگاه کرد و نوشت و نوشت و نوشت. گفتم کون لقّت هرچی دلت میخواد بنویس (البته تو دلم گفتم چون ماشالله خوش هیکل بود و می تونست خشتک منو پرچم کنه). یاد شجریان افتادم که سال 58 دانشگاه ملّی کنسرت سپیده رو با لطفی و مشکاتیان ارائه داد:

با خواری در روزگار ننگ باشد زندگانی

مرگ به تا چنین زنده مانی

امیدوارم اشتباه ننوشته باشم ولی تقریباً همین بود. حاج آقا در ظاهر از ما خوشش اومد (الله اعلم) و برامون آرزوی توفیق کرد و ما هم یا علی گفتیم و رفتیم. اومدم بیام بیرون که دیدم یه گزینشی دیگه نیگرم داشت و گفت آقا من چند تا مسأله تو "صفحه گستر" دارم، گفتم منظورتون همون excel هست دیگه؟ گفت بله شما طبقه 4 هستید دیگه من میخواستم بیام اطلاعات بگیرم. تودلم گفتم تو که داری میایی چیکارت کنم؟ گفتم باشه ما در خدمتیم. گذشت ... امروز هم گذشت

الآن هم باید برم خونه هم روزنامم رو بخونم هم یه دوشی بگیرم که مُخم برگرده سر جاش. دیشب حس کردم سرما خوردم رفتم دو تا Adult Cold بخورم که اشتباهی دو تا استامینفون کدئین خوردم. از صبح اصلاً حال درستی نداشتم هم سرم گیج میره، هم چشمام می سوزه و هم گلوم خشکه. اذان هم گفتند... ما دیگه بریم ... یا علی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد