سعی میکنم به خودم بقبولونم که اتفاق خاصی نیفتاده و همیشه یه راه حلی هست که بشه بهش پناه برد امّا یا راه حلهام دارند تموم میشن و یا اینکه توقع من خیلی زیاده. شایدم مسیر رو اشتباه میرم. اگر قرار بر این بود، بهتر نبود که از همون اول تو کویر میموندم و با آگاهی تن به چیزهایی بدم که الآن ناخواسته دارم قبول میکنم؟ بهتر نبود اگه من شرط تعبّد رو بجا نیاوردم تو لااقل انصاف پیشه میکردی؟ اینم جزء همونهاست؟ همونهایی که لحظه به لحظه رو برام تلخ کنه؟